+نوشته
شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ;ساعت21:27;توسط باران سحری; |
|
معنی دوستت دارم یعنی چه؟
« د» : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد . همچون دیوانه ای که لحظه ای داشتن را در تمام رویاهایش باور می کند
« و» : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد
«س» : سرسپرده ی برق نگاه توام ، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی
«ت» : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم
«ت» : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست.
«د» : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام
«آ» : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند ، وقتی به دریای نا آرام اشکهایم می نگری
«ر» : راز مرگ دلتنگی هایم ، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد
«م» : مهتاب می سوزد ، تا ابد ، در آتش عشقت . که درد را به جان خریده است در بازار عاشقی
+نوشته
شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, ;ساعت11:22;توسط باران سحری; |
|
+نوشته
شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, ;ساعت11:16;توسط باران سحری; |
|
بار اول با معذرت خواهي بار دوم با بار سوم با ريختن غرورت نگهش می داري ولي بار چهارم... ديگه نه ميشه نه بايد کاري بکني و نه فایده ای داره که کاری بکنی کسي که دلش با تو نباشه و بخواد بره... پس خودتو خسته نکن بزار قبل از خورد شدنت بره... تو نمیخواستی بمونی...تو فقط اگه فقط یه بار حرف رفتنو زد بزارین بره اگه موندنی بود حتی از حرف رفتن واهمه داشت... گريه
ميره...
رفتن را بلد بودی...
+نوشته
شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, ;ساعت20:34;توسط باران سحری; |
|
از چه بنویسم؟
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟
از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
+نوشته
شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ;ساعت23:54;توسط باران سحری; |
|
" گاهی وقتها فکر می کردم که همیشه پایان، آدم رو به سمت یه آغاز می کشاند..... اما وقتی دلم شکست، وقتی صدای شکستن دلمو شنیدم.... و تا چشم گشودم دیدم، کوه غرورم پر شده از شکسته های آیینه آینده ای روشن .... وقتی دیدم چگونه پا رو دلم گذاشتی، از اوج غرور به قعر دلتنگی سقوط کردم و وقتی که بوی خاک خیس و سرمای لطیف، که از درز پنجره سکوتم، گونه دلم را نوازش می داد و دل سنگین احساسم با اولین بارش غربت شکست..... باور کردم که..... همیشه یک پایان انسان را سمت آغازی دیگری نمی کشاند ..... گاهی باید در پایان زندگی کرد و از پشت پنجره ی پایان به خاطرات گذشته نگریست..... گاهی باید پشت حصار حسرت در خاطرات ..... زمانی که دستهای دلمان را گره کور عشق زدیم و با تیغ وداع گسلاندیم، غرق شویم...... باید پشت پرچین تنهایی نشست و غبار دل را با اشک شست و باور کرد ..... پایان را، بی آغازی دیگر........ "
+نوشته
شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, ;ساعت21:42;توسط باران سحری; |
|
چون پیرهن تو که به تن نزدیک است
امروزِ به هم رسیدنِ ما دور است
فردای «بدونِهم شدن» نزدیک است
+نوشته
شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, ;ساعت19:5;توسط باران سحری; |
|
آدمهای ساده را دوست دارم، همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند، همان ها که برای همه لبخند دارند، همان ها که همیشه هستند برای همه هستند، آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است! بسکه هر کسی از راه میرسد یا ازشان سوءاستفاده میکند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان میدهد، آدمهای ساده را دوست دارم، آنان که بوی ناب " آدمی " میدهند
و باران سخت میبارید در یک شب پاییزی، این آغاز دیگری است و این منم، گم شده در مه، ستاره ای سرگردان در کهکشانی بی انتها فرورفته در قعر اقیانوسی عمیق و تاریک، من گم شده ام، من در این دنیای متروک تنهایی خود که در تاریکترین شبها و ابری ترین روزها را دارد و باد زیر آوار غروب کوچه هایش را دلتنگ مینوازد، گم شده ام، آری، من گم شده ام
خدارو چه دیدی شاید با تو باشم، شاید با نگاهت از این غم رهاشم، خدارو چه دیدی شاید قصه رد شد دلم راهو رسم این عشقو بلد شد، هنوز بی قرارم به یاد نگاهت نشسته ام تو بارون بازم چشم به راهت، خدارو چه دیدی تو شاید بمونی، شاید قصه هامو تو چشمام بخونی، خدارو چه دیدی شاید دل سپردی، شاید عشقمونو تو از یاد نبردی، هنوزم بی قرارم به یاد نگاهت، نشسته ام تو بارون بازم چشم به راهت
+نوشته
شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ;ساعت11:53;توسط باران سحری; |
|